سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نفس می خوام

صفحه خانگی پارسی یار درباره

همه چیز از یه کبریت شروع شد!!!

مادر داماد : ببخشین ، کبریت دارین؟

مادر عروس : کبریت ؟! کبریت برای چی!؟

مادر داماد : والا پسرم می خواست سیگار بکشه  ...

مادر عروس : پس داماد سیگاریه....!؟

مادر داماد : سیگاری که نه.. والا مشروب خورده ، بعد از مشروب سیگار می چسبه  ...

مادر عروس : پس الکلی هم هست..!؟

مادر داماد : الکلی که نه... والا قمار بازی کرده و باخته ! ما هم مشروب دادیم بهش که یادش بره

مادر عروس : پس قمارم بازی می کنه...!؟

مادر داماد : آره... دوستاش توی زندان بهش یاد دادن  ...

مادر عروس : پس زندانم بوده...!؟

مادر داماد : زندان که نه... والا معتاد بوده ، گرفتنش یه کمی بازداشتش کردن  ...

مادر عروس : پس معتادم بوده...!؟

مادر داماد : آره... معتاد بود ، بعد زنش لوش داد  ...

مادر عروس : زنش !!!؟؟؟

مادر داماد : والله زن خودش که نه، همونی که در غیاب زنش باهاش رابطه داشت.... دوستش

مادر عروس : دوست دخترش؟؟؟ پس دوست دختر هم داره؟

مادر داماد : دوست دختر که نمیشه گفت . ازش بچه هم داره... یه جورایی زنش می شه دیگه

مادر عروس: بچه ؟؟؟ یعنی بچه هم داره ؟؟؟؟

مادر داماد : بچه که نه. الان دیگه 18 سالشه.مردی شده برای خودش

مادر عروس  :  پس شما برای نوه تون اومدین خواستگاری؟؟؟؟

مادر داماد : البته من خوب نمی دونم ... گویا پسرم با پسرش به یه دختری تجاوز کردن حالا حامله ست....دختره هم پاشو توی یه کفش کرده که باید منو بگیری....  نمی دونم بچه کدومشونه ....بهر حال آدرس اینجا رو دادن به ما

مادر عروس : حامله؟؟؟؟یعنی دختر ما حامله است؟؟؟؟ دارین مزخرف می گین

مادر داماد: والله من که نمی دونم ...پسر و نوه م که چیزی به من نگفتن....پدر دختره که گاهی شبا می اد پیشم  و باهم رابطه داریم پریشب بهم گفت...شایدم دروغ گفته

مادر عروس: پدر دختره؟؟؟؟ شوهر من؟؟؟ با تو رابطه داره؟؟؟  

مادر داماد: والله نباید اینو می گفتم ...حقیقتش رو بخوای ما خونواده آبروداری هستیم...نخواستم بگی دخترمو حامله کردن حالا می زنن زیرش....در هر حال باز امشبم از پدرش می پرسم...قسمش می دم راستشو بگه و بگه بچه مال کدومشونه...آخه شب ازدواج که نباید مرد به زنش دروغ بگه.درسته خانوم؟؟؟؟  

   وااااااااااااااااااااا....چرا غش کردی؟؟؟؟ راستی کبریت نیاوردیا!!!!!؟؟؟؟؟


چه بودیم, چه شدیم!فرمانده نیروی دریایی خشایارشا

 

آرتمیس Artemis   نخستین زن دریانورد ایرانی است که درحدود 2480 سال پیش،فرمان دریاسالاری خویش را از سوی خشایارشاه هخامنشی دریافت کرد و اولین بانویی می باشد که در تاریخ دریانوردی جهان در جایگاه فرماندهی دریایی قرار گرفته است.  در سال 484 پیش از میلاد، هنگامی که فرمان بسیج دریایی برای شرکت در جنگ با یونان از سوی خشایارشاه صادر شد، آرتمیس فرماندار سرزمین کاریه با پنج فروند کشتی جنگی که خود فرماندهی آنها را در دست داشت به نیروی دریایی ایران پیوست. دراین جنگ که ایرانیان موفق به تصرف آتن شدند، نیروی زمینی ایران را 800 هزار پیاده و 80 هزار سواره تشکیل می داد و نیروی دریایی ایران شامل 1200 ناو جنگی و 300 کشتی ترابری بود.  

همچنین آرتمیس در سال 480 پیش از میلاد در جنگ سالامین Salamine که بین نیروی دریایی ایران و یونان درگرفت شرکت داشت و دلاوری های بسیاری از خود نشان داد و با ستایش دوست و آشنا روبرو شد.او در یکی از دشوارترین شرایط در جنگ سالامین، بادلیری و بیباکی کم مانند توانست بخشی از نیروی دریایی ایران را از خطر نابودی نجات دهد و به همین دلیل به افتخار دریافت فرمان دریاسالاری از سوی خشایارشاه رسید.او به خشایارشاه پیشنهاد ازدواج نیز داد که بدلایلی این پیوند صورت نگرفت. در سالهای دهه شصت میلادی (دهه چهل خورشیدی) نیروی دریایی ایران، برای نخستین بار ناو شکن بزرگی را به نام یک زن نام گذاری کرد و او «آرتمیس» بود.
ناو شکن آرتمیس در دوران خدمت «دریاسالار فرج الله رسایی» به آب انداخته شد و سالها بر روی آبهای خلیج همیشه فارس پاسدار سواحل ایران بود.
ای کاش همیشه نامهایی ایرانی و پارسی زینت بخش جنگ افزارها، کشتی ها و هواپیماهای نظامی ایران می بود تا یاد سرداران این مرز و بوم در خاطره ها جاودانه بماند (نه نامهایی مانند ثاقب، حاصب ، شهاب، غدیر، ابابیل، کوثر، رعد، ذوالفقار، نور، هود، میثاق و ... که متاسفانه همگی واژه هایی بیگانه می باشند) اصولا هرگونه وسیله، ابزار یا دستگاهی که توسط کشوری ساخته می شود نامی ناب از همان زبان بر رویش گذاشته می شود تا نمایانگر همان کشور باشد؛ اکنون خود قضاوت نمایید اگر یک خارجی این اسامی را بشنود به یاد ایران خواهد افتاد یا کشورهای عربی؟جا دارد که از دیگر سرداران زن ایران باستان هم یادی شود،کسانی مانند: کردیه، بانوگشسب، گردآفرید، یوتاب . 400 سال پیش از میلاد مسیح حقوق زن و مرد در ایران برابر بود.


تقدیم به استاد بزرگوار

امروز جالبترین آدم عمرم دیدم!

بی نظیر بود،باز هم متحول شدم!

آقای پیروز مجتهدزاده اومده بود دانشگاهمون!

وای وای که چه حسی دارم

از پدرش ممنونم که چنین فردی رو پرورش داد

جای همه ی اونایی که آرزوی دیدن و شنیدن حرفای این دانشمند داشتند خالی

به من که نه تنها خیلی خوش گذشت خیلی چیزا یاد گرفتم و بزرگتر شدم

دکتر مجتهدزاده ممنونم به خاطر همه چیز در اون 2 ساعت

تا عمر دارم یادم نمیره

 


من به زن وجودم افتخار می کنم

تقدیم به تمامی زنانی که قطعا" قابل احترامند و مردانی که زن را اینگونه
می­بینند و تحسین می کنند.


من دلم می خواهد یک زن باشم...

یک زن آزاد... یک زن آزاده

من متولد می شوم، رشد می کنم تصمیم می گیرم و بالا می روم. من گیاه و

حیوان نیستم. جنس دوم هم نیستم. من یک روح متعالی هستم؛ تبلوری از مقدس

ترین ها !ـ من را با باورهایت تعریف نکن ! بهتر بگویم تحقیر نکن!
ـ

من آنطور که خود می پسندم لباس می پوشم –قرمز، زرد، نارنجی، برای خودم

آرایش می کنم- گاهی غلیظ،

می­رقصم- گاه آرام، گاه تند،

می­خندم بلند بلند بی­اعتنا به اینکه بگویند جلف است یا هر چیز دیگر...

برای خودم آواز می­خوانم حتی اگر صدایم بد باشد ، آهنگ

می­زنم و شادترین آهنگ­ها را گوش می­دهم.


،مسافرت می­روم حتی تنهای تنها ....

حرف می­زنم، یاوه می­گویم و گاهی شعر، اشک می­ریزم! من عشق می­ورزم......

من می­اندیشم... من نظرم را ابراز می­کنم حتی اگر بی­ادبانه باشد و مخالف

میل تو، فریاد می­کشم و اگر عصبانی شوم دعوا می­کنم...

حتی اگر تمام این­ها با آنچه تو از مفهوم یک زن خوب در ذهن داری مغایر باشد.

زن من یک موجود مقدس است؛ نه از آن­ها که تو در گنجه می­گذاریشان یا در

پستو قایم می­کنی تا مبادا چشم کسی به آن بیفتد. نه بدنش و نه روحش را

نمی­فروشد، حتی اگر گران بخرند. اما هر دو را هر وقت دوست داشته باشد
هدیه می­دهد؛ به هر که بخواهد، هر جا .

زن من یک موجود آزاد است. اما به هرزه نمی­رود. نه برای خاطر تو یا حرف

دیگری؛ به احترام ارزش و شأن خودش. با دوستانش، زن و مرد، هر جایی بخواهد

می­رود، حتی به جهنم!

زن من یک موجود مستقل است. نه به دنبال تکیه­گاه می­گردد که آویزش شود،

نه صندلی که رویش خستگی در کند و نه نردبان که از آن بالا برود. زن من به

دنبال یک همسفر است، یک همراه، شانه به شانه. گاه من تکیه گاه باشم گاه

او. گاه من نردبان باشم ، گاه او. مهر بورزد و مهر دریافت کند.

زن من کارگر بی­مزد خانه نیست که تمام وجودش بوی قورمه سبزی بدهد و

دست­هایش همیشه بوی پیاز داغ؛ که بزرگترین هنرش گلدوزی کردن و دمکنی

دوختن باشد. روزها بشوید و بساید و عصرها جوراب­ها و زیرپوش­های شوهرش را

وصله کند

زن من این­ها نیست که حتی اگر تو به آن بگویی کد بانو!!!! ـ

در خانه زن من کسی گرسنه نیست ، بچه­ها بوی جیش نمی­دهند، لباس­ها کثیف

نیستند و همیشه بوی عطر غذا جریان دارد؛ اگر عشق باشد، زندگی باشد!

زن من یک موجود سنگیِ بی­احساس و بی­مسئولیت هم نیست؛ ظرافتش، محبتش،

هنرش، فداکاریش ، شهوتش و احساسش را آنگونه که بخواهد خرج می­کند؛ برای

آنهایی که لایق آن هستند.

زن من تا جایی که بخواهد تحصیل می­کند، کارمی­کند، در اجتماع فعال است و

برای ارتقاء خویش تلاش می­کند. نه مانع دیگران می­شود و نه اجازه می­دهد

دیگران او را از حرکت بازدارند. گاهی برای همراهی سرعتش را کم می­کند اما

از حرکت باز نمی­ایستد. دستانش پر حرارتند و روحش پر شور؛

من یک زنم ... نه جنس دوم... نه یک موجود تابع... نه یک ضعیفه ... نه یک

تابلوی نقاشی شده، نه یک عروسک متحرک برای چشم چرانی، نه یک کارگر بی­مزد

تمام وقت، نه یک دستگاه جوجه کشی.

من سعی می­کنم آنگونه که می­اندیشم باشم، بی­آنکه دیگری را بیازارم...

ورای تمام تصورات کور، هنجارهای ناهنجار، تقدسات نامقدس!

باور داشته باش من هم اگر بخواهم می­توانم خیانت کنم، بی­تفاوت و

بی­احساس باشم، بی­ادب و شنیع باشم، بی­مبالات و کثیف باشم. اگر نبوده­ام

و نیستم ، نخواسته­ام و نمی­خواهم.

آری؛ زن من عشق می­خواهد و عشق می­ورزد، احترام می­خواهد و احترام می­کند.

من به زن وجودم افتخار می­کنم، هر روز و هر لحظه ... من به تمام زنان

آزاده و سربلند دنیا افتخار می­کنم و به تمام مردانی که یک زن را اینگونه

می­بینند و تحسین می­کنند


بارون

از دیروز داره بارون میاد!

خلاصه بعداز مدتها هوا جاشو به پاییز نازنین داد 

چقدر دلم واسه پاییز تنگ شده بود خدا جونم مرسی

دیروز وقتی این بارونای ریزو ناز به صورتم می خورد چه حالی داشت

دلم واسه اینکه با پا برم روی آب تا صداشو بشنوم چه تنگ شده بود

امروزم باروونه ببار  که خیلی وقت بود منتظرت بودم