حس همدردی
هیچ وقت فکر نمی کردم که یه روزی از اسم امام حسین و یاراش اینجوری آروم بشم!
غروب عاشورا که رفته بودم خونه ی مریم تا بخوابم واقعیتش دلم یه لحظه تو عمرم خواست که جاش بودم
چون اون پدر داشت!آره کسی که من یه لحظه از نداشتنش احساس خلا شدیدی کردم
ولی شب واسه شام غریبان رفتیم خونه ی دوست مریم
اونجا بود که فهمیدم تنها نیستم اون بچه هایی که پدرشونو ازدست دادنم خیلی ....
دیگه بقیشو خودتون بهتر می دونین
درسته که حالا من یه جور دیگه ای پدر ندارم اما خوب بود که یه حسی بهم می گفت:
امام حسین می تونه واست پدر باشه!
نمی دونم شاید حسم خنده دار باشه یا نتونستم خوب بیانش کنم
مهم این بود که اون لحظه آروم شدم